گندم جونگندم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

گندم طلائی ما

روزت مبارک دخترکم

زودتر به تکلم می افتد،  زودتر راه می رود، زودتر به سن تکلیف می رسد... اصلا انگار دختر از همان اول عجله دارد ... گویی که اصلا برای خودش وقت ندارد، که حتی بازی هایش رنگ و بوی "جان بخشیدن" دارد، رنگ و بوی ابراز عشق و محبت به "دیگری " ... نگاه کن چه معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد، گویی سال هاست طعم شیرین "مادری" را چشیده است... آری... "دختر بودن" یعنی عجله داشته باشی، برای رساندن مهر به دستان دیگران ... " دختر بودن" یعنی وقف بند بند ساقه ی وجود تو برای رشد نهال عاطفه ... " دختر بودن" یعنی از مقام ریحانه بهشتی بودن به "لتسکنوا الی...
25 مرداد 1394

مهمون کوچولو

گل دختری این هفته دوست بابامرتضی عمومهدی با خانومشون خاله مرضیه و دخمل کوچولوشون مهگل جون(به قول شما مه لو ) اومده بودن پیشمون وحسابی با هم خوش گذروندیم،مخصوصا شما چون همش بیرون بودیم و حسابی خوش به حالت بود،تا حالا بچه کوچیکتر از خودت دور و برت نبوده و رفتارت برام جالب بود،اسباب بازی هاتو نمی دادی ومیگفتی اخه ،دلیل می آوردی برای ندادنت ،ولی خیلی دوسش داشتی مهگلی هم شما رو خیلی دوست داشت و با صدات میخندید شما هم همش میگفتی میخنه (می خنده) برات جالب بود که میخندید لابد چون کوچولو بود فکر میکردی عروسکه سوار روروئکش میشدی مهمونها دوشنبه اومدن و ما سه شنبه رفتیم خلخال،محل سربازی بابا،خیلی جاده ی قشنگی بود وخیلی خنک،شب هم توج...
23 مرداد 1394

روزانه های بیست وشش ماهگی

کوچولوی 2 سال و2 ماه و2 روزه ی من ســــــــــــــــــــــلام آخه تو چرا انقدر با کارات دلبری میکنی نفس؟ حسابی برامون بلبل زبونی میکنی،قبل خواب میگی  پیسه بخون (قصه بگو)ووقتی من دارم برات قصه میگم وسطاش میگی من بخونم  و برای من یه چیزایی تعریف میکنی یه سری کلماتو خیلی جالب میگی مثل: ایشبخ (بشقاب)، میسماس (مسواک)، ایمونه (هندونه)،  روزی 50 بار کلاغ پر بازی میکنیم و اسم همه رومیاری،از  دلاخ،اوجش (گنجشک)شروع میکنی تا مامان جون و محسن و...خلاصه اسم هر کی که یادت بیاد،یه روز داشتم شعر بعدشو میخوندم دیدم داری باهام تکرار میکنی هاپوکه پر  ندایه (نداره)     باباش خبر  ندایه   &...
20 مرداد 1394

تعطیلات عید فطر

بعد از یهماه رمضون گــــــــــــرم برای تعطیلات رفتیم کیاکلا،دوماهی میشد نرفته بودیم،چهارشنبه قبل افطار راه افتادیم آخه روز هم جاده شلوغه وهم هوا خیلی گرمه،آستانه افطار کردیم و در کل خیلی راضی بودیم از اینکه شب تو جاده ایم،ساعت 3 صبح هم رسیدیم سلمانشهر،برج الماس خاورمیانه   استخرتم برده بودیم و حسابی آب بازی کردی     امان از شیطنت های دایی یاسین       جوجه اردک مــــــــــــن   یه شب قبل عید فطر با دوستامون رفتیم پارک بابلسر   روز عید فطر هم با مامان جون اینا و خاله مهرانگیز و عموجمال رفتیم سد لفور   کوثر گذاشتت ...
3 مرداد 1394
1